کد خبر: ۵۹۳
۲۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

شهید محمد عطار خراسانی شب تاسوعا به دنیا آمد و در عملیات عاشورا به شهادت رسید

محمد نگاهی به مهدی انداخت. دل مهدی ناگهان لرزید. نمی‌دانست چرا، اما انگار تمامی این ارتفاعات بر سرش آوار شدند، چقدر چهره محمد آرام بود، محمد لبخندی زد، مهدی را در آغوش کشید و با او وداع کرد. مهدی نگران بود اما دلیلش را نمی‌دانست. محمد لبخندی زد و همراه با مهدی منتظری به سمت شیار حرکت کردند. چند دقیقه‌ای نگذشت که صدای گلوله توپ 120ارتفاعات گرگنی را لرزاند. نیروهای گردان با استرس و نگرانی نگاهشان به سمت شیار رفت. صحنه بسیار عجیبی بود بچه‌ها با هر شرایطی در بین آماج توپ و گلوله خود را به شیار رسانده بودند، گلوله توپ بین پیکر محمد و منتظری برخورد کرده بود و این دو پیکر مثله شده بودند.

مادر شهید نزدیک به 95سال دارد و حال و روزش خوش نیست. فراموشی دارد و توان حرف زدن از محمد برایش ممکن نیست. پدر خانواده هم سال 88فوت کرده است. به همین دلیل میهمان حرف‌های دخترشان بتول می‌شویم تا او از برادرش محمد برایمان می‌گوید. بتول فرزند ارشد خانواده است و نقشی پررنگ‌تر از یک خواهر را برای خواهر و برادرانش ایفا کرده است. خود شهید هم در متن وصیت‌نامه‌اش آورده است: «خواهر بزرگ‌ترم فراتر از یک خواهر بوده است.»

بتول عطار خراسانی برای خانواده نقش مادری داشته و در زمان جوانی مشغول به کار خیاطی بوده است که از این طریق به اقتصاد خانواده، چه در زمینه تحصیل و چه در زمینه ازدواج خواهرها و برادرها کمک بسزایی می‌کرد.او در زمان تولد برادرش ۲۳سال داشته است و همه کودکی و نوجوانی محمد را خوب به خاطر دارد، مثل مادری که بچه‌اش را بزرگ کرده باشد. به گفته بتول، محمد در ماه محرم و شب تاسوعا به دنیا آمد و در ۲۲محرم سال ۶۳ در منطقه میمک به شهادت رسید و پیکرش در بقعه خواجه ربیع دفن شد. خواهر می‌گوید شاید علاقه محمد به امام حسین(ع) باعث این اتفاق بوده است: «برادرم حتی زیر آتش دشمن در قنوتش دعای کمیل را از حفظ زمزمه می‌کرد.»محمد در رشته برق دوره دبیرستان را گذراند و بعد از آن وارد تربیت معلم شد اما قبل از به پایان رساندن دوره تربیت معلم برای جنگ اعزام شد.

بسیاری از استادانش با رفتنش مخالفت کردند، آن‌ها معتقد بودند محمد با تدریسش در مناطق دورافتاده وظیفه‌اش را ادا می‌کند. او در زمان فعالیتش در تربیت معلم در سخت‌ترین مناطق که حتی مسیر رفت و آمد ماشین هم نبود، مشغول به کار بود. این موضوع تا حدی برای او اهمیت داشت که در زمان اعزام به جبهه هم انتخاب محل اعزامش را به عهده مقام‌های مسئول گذاشت و بر همین اساس مدت یک سال و نیم تا دو سال در خط مقدم جبهه فعالیت کرد.

 

از درآمد الکتریکی برای مردم خرج می‌کرد

بتول خانم می‌گوید از ویژگی‌های اخلاقی شهید، داشتن دست خیر بوده است: او همیشه سعی می‌کرد به مردم محله کمک کند. بعد از شها‌دتش بسیاری از همسایه‌ها آمدند و گفتند شهید به خانوادهایشان فلان مبلغ کمک مالی کرده است. بعضی‌هایشان می‌گفتند محمد خانه‌شان را بدون دریافت پول برق‌کشی کرده است.

او ادامه می‌دهد: برادرم بسیار معتقد بود که باید خمس، حق امام و دیگر فرایض دینی به موقع پرداخت شوند. تمامی دفاتر ثبتی پرداختی وجوهات دینی‌اش همچنان موجود است. پایگاه فعالیت شهید «مسجد جوادالائمه(ع)» واقع در خیابان دانشگاه بود که در حال حاضر نیز تعدادی از هم‌رزمان برادرم در این پایگاه مشغول به خدمت‌رسانی هستند. او هم‌زمان که در حال تحصیل و تدریس در تربیت معلم بود، مغازه کوچک الکتریکی را در یکی از مناطق مشهد با یکی از دوستانش به‌طور شراکتی راه‌اندازی کرد، چون محمد در آن‌زمان به‌طور شبانه‌روزی در تربیت معلم شهر درگز مشغول به کار بود و سعی می‌کرد از درآمد این مغازه به مردم کمک کند .

خانواده عطار خراسانی خانواده متدین و مذهبی هستند. در دوران دفاع مقدس علاوه بر محمد، برادر دیگرش جواد نیز سابقه حضور طولانی در جبهه را دارد. جواد در زمان شهادت محمد در جبهه حضور داشت و حتی برای تشییع پیکر شهید نیز به مشهد نیامد.

 

محمد گوهر کمیابی بود

بتول خانم می‌گوید: خبر شهادت برادرم از طریق پایگاه مسجد جوادالائمه(ع) به ما رسید. ابتدا اعلام کردند گروهی از پایگاه مسجد قصد عزیمت به سمت جبهه را دارند و از خانواده ما خواستند اگر نامه‌ای می‌خواهیم به دست محمد برسانیم آن را هرچه سریع‌تر به مسجد ببریم. یکی از دوستان صمیمی پدرم که برای ما حکم عمو را داشت برای دادن نامه به مسجد می‌رود که خبر شهادت محمد را به او می‌دهند. روز سه‌شنبه بود، حوالی بعدازظهر.

من در کارگاه خیاطی خودم مشغول به کار بودم که عمو با من تماس گرفت و گفت: «از محمد چه خبر؟» من اظهار بی‌اطلاعی کردم و گفتم: چند روزی هست که از او خبری نیست، نه نامه‌ای داده و نه تماسی گرفته عمو گفت: «بالأخره هرکس که به جبهه می‌رود یا اسیر یا مجروح یا شهید می‌شود...»، در جوابش گفتم: من به محمد گفتم، طاقت اسارت و مجروحیت را ندارم، بالاترین درجه شهادت است، اگر قرار است برنگردی بهترین شکل آن و بالاترین افتخار شهادت است. عمو پرسید: « اگر محمد به شهادت رسیده باشد، تو چه کاری می‌کنی؟» و من گفتم: «هیچی به اینکه برادرم به شهادت رسیده افتخار می‌کنم»؛ بعد از آن سکوت کردم و سپس از عمو خواستم که به منزل ما بیاید. زمانی که خبر به ما رسید پیکر شهید هنوز به مشهد نرسیده بود، پنجشنبه هفته بعدش از ما خواستند که به معراج برویم. محمد ۲۲محرم به شهادت رسید و پنجشنبه هفته بعد که روز آخر ماه محرم بود تشییع پیکرش از میدان شهدا انجام شد. تمام بدن برادرم تکه تکه شده بود و تنها قسمتی از بدنش را آورده بودند.»
بتول خانم در ادامه می‌گوید: همه برادرانم سالم و اهل صالح هستند و هر کدام موقعیت و جایگاه اجتماعی خوبی دارند اما محمد در میانشان گوهر کمیابی بود.

 

میدان جنگ یا میهمانی خدا

هر چند محمد از اواخر سال 61 به مسجدالجواد(ع) آمده بود اما در همان مدت کوتاه آشنایی دو ساله نظر خیلی از بچه‌ها را به خود جلب و آن‌ها را شیفته رفتارش کرده بود. از او خاطراتی خوش و صحنه‌هایی حاکی از نشاط و زرنگی و تیزفهمی به یاد مانده است. محمد شوخ‌طبع و بامزه بود و همیشه برای شوخی‌هایش دلیل منطقی پیدا می‌شد. او در مقابل انسان‌های مغرور عکس‌العمل نشان می‌داد، اهل وفای به عهد بود و در انجام تعهداتش به دیگران بسیار مقید بود. خیلی برای حق‌الناس ارزش قائل می‌شد. در زمینه معارف اسلامی در حد خودش خوب کار کرده بود. در ماه رمضان 61 یک دوره رساله عملیه را مرور کرده بود و به حد و حدود مسائل شرعی آشنایی خوبی داشت. دید سیاسی خوبی داشت و مسائل را خوب تحلیل می‌کرد. خوش‌برخورد و خوش‌مشرب بود.

 

می‌جنگید و شوخی می‌کرد

خواهر شهید از هم‌رزم برادرش نقل می‌کند: در منطقه عملیاتی خیبر بودیم. محمد، هم می‎جنگید و هم شوخ‌طبعی می‌کرد؛ گویا که در یک مجلس شاد مهمانی است. لپ بعضی از شهدا را می‌کشید و از داخل جلیقه‌هایشان، خشاب برمی‌داشت و می‌گفت: فعلا یک خشاب قرض بده، بعدا یک جوری با هم کنار می‌آییم .
عبادت محمد زبانزد خاص و عام بود، از خاطرات هم‌رزمان شهید است که در قنوت نماز شب خویش دعای کمیل را حفظ می‌خواند، محمد به تمامی ادعیه‌ها اشراف داشت و آن‌ها را از حفظ قرائت می‌کرد، صوت محزون محمد در قرائت قرآن هر شخصی را مجذوب می‌کرد، این معلم بااخلاق و نمونه محله تعبدی به عنوان نیروی واحد اطلاعات عملیات گردان کوثر لشکر21 امام رضا در عملیات عاشورا آسمانی شد.

 

غوغا در میمه

(مطلب از آرشیو اطلاعات کانون شهید بصیر)

از زمین و آسمان روی سر رزمندگان آتش می‌بارید. عراق آنچنان به روی رزمندگان آتش گشوده بود که ارتفاعات گرگنی مانند گهواره زیر پای بچه‌ها تکان می‌خورد، اینجا دیگر فرمانده و غیرفرمانده وجود نداشت، هر شخص هر سلاحی که به دستش رسیده بود برداشته بود و می‌جنگید، رزمندگان شب در آن کوه‌های سر به فلک کشیده نزدیک به 20کیلومتر پیاده آمده بودند تا به این نقطه برسند، پیاده‌روی در بین این همه شیار و دره و در بین سنگ‌های کوه، طاقت بچه‌ها را ربوده بود. نزدیک به سپیده‌دم بود که پاتک دشمن شروع شده بود، توپ در مقابل تن. محمد عطار خراسانی همراه با هم‌رزمش مهدی کناره دیواره متروکه پاسگاه گرگنی نشسته بود که فرمانده محمد حسین بصیر دوان دوان از راه رسید. سرتا پایش خاک‌آلود بود. روی صورتش آن‌قدر خاک نشسته بود که تشخیص‌دادنی نبود، لبانش از خشکی ترک خورده بود. از پشت لباسش خون بیرون زده بود، محمد با نگرانی از او پرسید حسین ترکش خورده‌ای؟!حسین به آرامی لبخندی زد با خنده گفت: ترکش سرگردانی در هوا بود که به پشت من فرود آمد، چیزی نیست، محمد با منتظری به سمت شیار جلو برو، آنجا هنوز پاک‌سازی نشده است، فرمانده این را گفت دوان دوان از آنجا دور شد.

محمد نگاهی به مهدی انداخت. دل مهدی ناگهان لرزید. نمی‌دانست چرا، اما انگار تمامی این ارتفاعات بر سرش آوار شدند، چقدر چهره محمد آرام بود، محمد لبخندی زد، مهدی را در آغوش کشید و با او وداع کرد. مهدی نگران بود اما دلیلش را نمی‌دانست. محمد لبخندی زد و همراه با مهدی منتظری به سمت شیار حرکت کردند. چند دقیقه‌ای نگذشت که صدای گلوله توپ 120ارتفاعات گرگنی را لرزاند. نیروهای گردان با استرس و نگرانی نگاهشان به سمت شیار رفت. صحنه بسیار عجیبی بود بچه‌ها با هر شرایطی در بین آماج توپ و گلوله خود را به شیار رسانده بودند، گلوله توپ بین پیکر محمد و منتظری برخورد کرده بود و این دو پیکر مثله شده بودند. خون در شیار می‌جوشید ترکش به گلوی محمد برخورد کرده بود.

سلاح آنان تکه تکه شده بود، پشت سر محمد ترکش خورده بود، حتی بادگیرش تکه، تکه شده بود. محمد سر در بدن نداشت. بچه‌ها بالای سر آن‌ها ایستاده بودند. وجب به وجب کنار آن‌ها رگبار گلوله بود که به زمین می‌خورد. آن‌ها چه می‌توانستند انجام دهند، نمی‌توانستند این پیکرها را خوب جمع و جور کنند. هوا تقریبا روشن شده بود و تک‌تیراندازهای دشمن کاملا بچه‌ها را در تیررس خود داشتند برای عقب بردن پیکارها بچه‌ها زحمت کشیدند، حتی چند نفری مجروح شدند، اما همه آن‌ها بغضی در سینه داشتند با خود می‌گفتند نمی‌دانیم امام زین‌العابدین در کربلا چطور جنازه سید الشهدا را با بوریا جمع کرد؟
پیکر محمد که به معراج شهدای مشهد رسید پدر آرام و مقاوم بر کناره تابوت پسرش آمد، سر به سجده گذاشت و آرام با خدای خود نجوا کرد. خدایا شاکرم رگ فرزندم محمد برای تو قطع شد و همانند علی اکبر رگ گردنش برای تو و دینت بریده شد. این قربانی را قبول فرما.

 

 

پرداخت خمس به احترام شهید

بتول از خاطرات خودش و شهید این‌گونه می‌گوید که برادرش در آخرین ماه رمضان قبل از شهادتش برای مرخصی آمده بود. در یکی از این شب‌های ماه رمضان بعد از افطار تصمیم گرفتیم که به خانه یکی از بستگان سر بزنیم، قبل از خروج از منزل محمد نماز مغربش را خواند و قرار شد نماز عشا را آنجا بخواند. وقتی به آنجا رسیدیم صاحب خانه به محمد گفت که فرزندان من خمس مال و حق امام را نمی‌دهند. 
محمد گفت که بهترین کار این است که با آن‌ها صحبت و نصیحتشان کنید صاحب خانه برای پذیرایی چای و مقداری شیرینی آورد اما هر چه به محمد اصرار کردیم چیزی نخورد و حتی نماز عشا را نیز آنجا نخواند بعد از اینکه از منزل میزبان خارج شدیم دلیل این رفتار محمد را جویا شدم و او در پاسخ گفت به دلیل اینکه خمس مال پرداخت نمی‌کنند، درست نبود که آنجا چیزی بخوریم یا در منزلشان نماز 
بخوانیم.

بعد از شهادت محمد همان فامیلی را که به منزلشان رفته بودیم دیدم و دلیل رفتار آن روز محمد را برایشان توضیح دادم آن‌ها متأثر شدند و تحت تأثیر قرار گرفتند و از آن‌زمان تاکنون هرساله خمس مال خود را به احترام حرف شهید پرداخت می‌کنند.

 

بچه کوچه تعبدی

شهید محمد عطار خراسانی، متولد 1340هفتمین فرزند خانواده، بچه کوچه تعبدی و چهارراه میدان بار، با روحیه‌ای شاد و بانشاط بود. او دوران کودکی خود را کنار خانواده گذراند و هم‌نشینی با علما و اهل منبر، شخصیت و شالوده فکری و روحی او را پی‌ریزی کرد. دوره ابتدایی را در مدرسه بزرگمهر و راهنمایی را در مدرسه سالیانی و متوسطه را در هنرستان الکترونیک که بعد از انقلاب نامش چمران شد، پشت سر گذاشت.ایام جوانی او به پیگیری علاقه‌های مذهبی‌اش گذشت.

با شروع انقلاب فعالیت‌های اجتماعی‌اش هم شکل گرفت. بعد از پیروزی انقلاب در سال60 تربیت معلم را به عنوان یک تکلیف و از روی شوق و علاقه به خدمت انتخاب کرد. پس از گذشت یک‌سال و سپری کردن دوره تربیت معلم، حق انتخاب محل خدمت خود را به مسئولان آموزش و پرورش سپرد تا هر طوری که صلاح بدانند برای او تعیین جا کنند. به این ترتیب برای خدمت و تدریس درس حرفه و فن به شهرستان درگز رفت. هنوز دو ماهی از خدمتش نگذشته بود که در آبان61 به جبهه اعزام و به منطقه سومار رفت. 


والفجر مقدماتی، والفجر 1 و الفجر3 از جمله عملیات‌هایی است که محمد در آن شرکت کرد. خانواده عطار خراسانی از خانواده‌های اصیل و قدیمی شهر مشهد هستند که در زمان شهادت محمد در منطقه تعبدی مشهد ساکن بودند. آن دوران پدرشان در میدان میوه و تره‌بار مشغول به کار بود و مادرشان خانه‌دار بود. آن‌ها یک خانواده با وضع مالی متوسط بودند.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44